روز باشکوه
روزی زشکوه عرش فریاد زند
مستانه و مست هستی هم داد زند
ای اهل زمین خدا نمودم قسمت
دل چهره یار دید -کجا زشوق داد زند؟
کلمات کلیدی :
روزی زشکوه عرش فریاد زند
مستانه و مست هستی هم داد زند
ای اهل زمین خدا نمودم قسمت
دل چهره یار دید -کجا زشوق داد زند؟
کلمات کلیدی :
از تلخی این شعر کمی دل نگرانم
باید که به لبهات سلامی برسانم
این جاده ی بی مرز به من گفت که باید
تا آخر این راه کنار تو بمانم
کلمات کلیدی :
شهر من جاریست
اما نه اینجا
در حادثه ی مرگ آب
شهر من زاینده رود بود
از وقتی که رفت
بیگانه ای هستم در شهر شما!
کلمات کلیدی :
طفلی نوپا هستم در وادی هنرمندی
بی پدر گشته ام و می گردم دنبال مادری
در یتیم خانه انزوا با حصار محکم فرسودگی
کلمات کلیدی :